جدول جو
جدول جو

معنی ہم وقت - جستجوی لغت در جدول جو

ہم وقت
هم زمان، در عین حال، به طور همزمان
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
اول وقت، به هنگام و در موقع معین، سروقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقت
تصویر موقت
مقابل دائم، دارای زمان محدود و معیّن، زمان محدود و معیّن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وَ)
هم عصر. هم عهد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بی + وقت، بی هنگام. (آنندراج)، بی گاه. بی موقع. نابهنگام. نابگه:
همچنان خرد نه ای تو که ندانی بد و نیک
ناز بی وقت مکن وقت همه چیز بدان.
فرخی.
گر چه مویت سپید شد بی وقت
سال عمرت هنوز نوروز است.
خاقانی.
خشم بیش از حد وحشت آردو لطف بی وقت هیبت برد. (گلستان)،
- بی وقت آمدن باران، نه بهنگام آمدن. در غیر موسم آمدن: آورده اند که عقل و درایت او تا بجایی بود که حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بر شاطی نیل و باران بی وقت آمد و تلف شد. گفت پشم بایستی کاشتن. (گلستان)،
- بی وقت خواندن، نابهنگام خواندن، و به اعتقاد قدما مرغی را که بی وقت می خواند باید سر برید:
کمین سازند اگر بی وقت رانی
سر اندازند اگر بی وقت خوانی.
نظامی.
نبینی مرغ چون بی وقت خواند
بجای پرفشانی سر فشاند.
نظامی.
- خندۀ بی وقت، خنده ای که به موقع نباشد. خندۀ بیهوده:
خنده چو بی وقت گشاید گره
گریه از آن خندۀ بی وقت به.
نظامی.
- روز بی وقت شدن، به غروب نزدیک گشتن. وقت گذشتن. شب نزدیک آمدن. (یادداشت مؤلف)،
- کار بی وقت، کار که نه در موقع خودباشد.
کارها را بوقت بایدجست
کار بی وقت سست باشد سست.
(از سندبادنامه)،
- مرغ بی وقت، خروسی که نه بهنگام خواند و قدما معتقد بودند خروسی را که نه بوقت خواند باید سر برید:
مرغ بی وقتی سرت باید برید
عذر احمق را نمیباید شنید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی وقت
تصویر بی وقت
بی موقع، نا بهنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
یا سر وقت کسی رفتن، به سراغ وی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر وقت
تصویر هر وقت
هرگاه گاه به گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقت
تصویر موقت
تعیین کننده وقت و ساعت، هنگام معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقت
تصویر موقت
((مُ وَ قَّ))
وقت معین و محدود، ناپایدار، محدود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقت
تصویر موقت
((مَ یا مُ قِ))
جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقت
تصویر موقت
چندگاهه، گذرا، زودگذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
به هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
بیگاه، بی موقع، بی هنگام
متضاد: بموقع، زود، گاه
متضاد: دیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از موقت
تصویر موقت
Makeshift, Temporary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موقت
تصویر موقت
provisoire, temporaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
هم قامت، دو قامت برابر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از موقت
تصویر موقت
仮の , 一時的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از موقت
تصویر موقت
临时的 , 暂时的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از موقت
تصویر موقت
임시의 , 일시적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از موقت
تصویر موقت
sementara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از موقت
تصویر موقت
অস্থায়ী , সাময়িক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موقت
تصویر موقت
अस्थायी , अस्थायी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موقت
تصویر موقت
provvisorio, temporaneo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موقت
تصویر موقت
provisional, temporal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موقت
تصویر موقت
provisorisch, vorübergehend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موقت
تصویر موقت
tijdelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موقت
تصویر موقت
тимчасовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موقت
تصویر موقت
временный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موقت
تصویر موقت
tymczasowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موقت
تصویر موقت
provisório, temporário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
هم زمانی، همزمان
دیکشنری اردو به فارسی
بی زمان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از موقت
تصویر موقت
זמני , זמני
دیکشنری فارسی به عبری